شمشیرها را غلاف کنید!
شاید وقتی اولین صفحه ی وبلاگ باز شه بگی:
اَه بازم ازین دختر چادریا یه وب زدن نصیحت کنن و بگن ما بهشتی هستیم و تو جهنمی
نه بابا خدا را چه دیدی؟ نمیشه از ظاهر به باطن رسید
اما باید...
حالا فعلا بایدها و نبایدها را ولش کن
فقط زود ازینجا نرو چون منم یه روز از حجاب که جزئی از وجودم بود فراری بودم!:)
بیا شمشیرها را غلاف کنیم و آروم با هم حرف بزنیم
یه قراری با جدیدالورودها داریم که تو ادامه نوشتیم؛ بخونی خوشحال میشم؛ بخون و لطفا اوکی بده
چندسال قبل من حس خاصی به حجاب و پوشیدگی نداشتم؛ یعنی معمولی بودم نه آرایشی نه تیپ خیلی خاصی؛ نسبت به جمع کردن موهام بی تفاوت بودم
واقعا بعضی وقتا بعضی نگاه ها و حرفا آزاردهنده بود؛ گاهی میخواستم بعضیا را بخاطر متلکاشون درسته قورت بدم انقد اعصاب خورد کن بودن
تا اینکه مامان گلم یه پیشنهاد بهم داد و گفت:
امروز شنبه است؛ بیا شنبه و یک شنبه محجبه شو؛ دوشنبه سه شنبه تیپ قبلت؛ چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه باز محجبه شو
هر کدومش آرومترت کرد اونو انتخاب کن
در واقع مامانم منو به اصل خودم ارجاع داد
حالا هرکس مخالف حجابه یا بی تفاوت بهش و پایه که یه هفته به اصل خودش رجوع کنه کامنت بذاره:)
- ۹۴/۰۴/۲۱